حوادث داستان را میتوان با نظم و ترتیب متفاوت کنار هم چید. هر یک از این چینشها کارکرد و تاثیر خاص خود را دارد. از این به بعد، ترتیب حوادث داستان را الگوی روایی مینامیم. در الگوی روایی ساده (خطی) حوادث را به ترتیب زمان وقوع روایت میکنیم. بیشتر رمانهای کلاسیک همین الگو را دارند. با گذشت زمان، الگوهای پیشرفتهتری نمایان شد؛ طوری که امروزه داستاننویسان حرفهای، در اکثر موارد، داستان را از نقطهای جذاب آغاز میکنند و در ادامه، به فراخور نیاز، با اشاره به حوادث مهم قبلی، اطلاعات گذشته را در اختیار خواننده میگذارند. در اصطلاح، حوادث را به پیشداستان منتقل میکنند. شاید این آموزه مهم، از سینما وارد ادبیات داستانی شده باشد. در سینما باید فوری قلاب انداخت و توجه تماشاچی را شکار کرد. در غیر این صورت، محتمل است که حوصله تماشاچی سر برود، و از دیدن فیلم صرف نظر کند. علاوه بر این، چه بسا با بدگویی از فیلم، دیگران را نیز از تماشای آن باز دارد. مثال: فیلم سینمایی کازابلانکا حدود 80 سال پیش ساخته و نمایش داده شد. این فیلم ماجرای ریک را روایت میکند. در گرماگرم جنگ جهانی دوم، ریک در پاریس با السا آشنا و به او علاقهمند میشود. آن دو قرار میگذارند پای ایستگاه قطار یکدیگر را ببینند و همسفر شوند. قطار در آستانه حرکت است؛ اما هنوز السا نیامده است. ریک نگران و پریشان است. نامهای از طرف السا به دست ریک میرسد و خبر از جدایی میدهد. قطار راه میافتد و ریک را با خود میبرد. مدتها از این ماجرا میگذرد. حالا ریک در شهر کازابلانکا صاحب کافه است. تمام مهاجران برای ورود به امریکا، باید از کازابلانکا بگذرند. تا پیش از آماده شدن مقدمات سفر، خواهناخواه در کازابلانکا میمانند. در طول روز نیز به کافه ریک میآیند و در کنار هم وقت میگذرانند. روزی از روزها السا همراه مردی به نام ویکتور، وارد کافه میشود. ریک از دیدار او جا میخورد. متوجه میشود ویکتور شوهر السا است. از السا کینه به دل میگیرد و او را به چشم زنی هوسران و پیمانشکن میبیند. گویی بعد از یکسال سرگردانی، دریافته چرا السا او را در پاریس قال گذاشته است. حالا السا و ویکتور قصد مهاجرت به امریکا را دارند. هیچ کس به اندازه ریک نمیتواند به آن دو کمک کند. از اینجا به بعد، حوادث فیلم به کینهتوزی ریک، و مدارا و صبوری السا میگذرد. تا این که السا واقعیت ماجرا را فاش میکند. فیلم را تماشا کنید تا از واقعیت ماجرا مطلع شوید. با این اوصاف، فیلم سینمایی کازابلانکا با الگوی دیگری روایت میشود. به این صورت که ابتدا با ریک در کافه روبرو میشویم. ریک را مردی عبوس و گوشهگیر میبینیم که با پنج من عسل هم نمیتوان او را خورد. ریک روی خوش به کسی نشان نمیدهد. تا این که زنی همراه شوهرش به کافه میآید. برای اولین بار لبخند ریک را میبینیم. نمیدانیم این زن کیست. بین او و ریک چه گذشته است؟ برای یافتن پاسخ این پرسشها به گذشته مشترک آن دو میرویم و حوادث را سریع مرور میکنیم. میفهمیم این زن السا است. قرار بوده با ریک ازدواج کند. اما قبل از حرکت قطار، نامهای برای ریک فرستاده و از جدایی ناگزیر خبر داده است. حالا ما هم مثل ریک سر به گریبان و حیران هستیم. نمیدانیم چرا السا او را رها کرد... در این الگو، ماجرا نه از ابتدا که از میانه آغاز شد و مسائل مهم گذشته نرمنرم در مقابل چشم بیننده قرار گرفت. به این طریق، ما در مقام تماشاچی مثل ریک بیتاب هستیم تا دلیل بیوفایی السا را بدانیم. علاوه بر این، استفاده از الگوی یادشده، ایجاز و گزیدهگویی را برای فیلم به ارمغان آورد. همانطور که میدانیم برخی از رمانها زندگی چند نسل از شخصیتها را پوشش میدهند؛ مثل رمان «صد سال تنهایی» از گابریل گارسیا مارکز. بعضی دیگر، زندگی یک شخصیت را از تولد تا مرگ، و شماری دیگر هم فقط بخشی از زندگی شخصیت (چند روز تا چند سال) را نمایش میدهند. ما قرار است فعلا نوع سوم رمان را تجربه کنیم. زیرا در نوع سوم، میتوان رمان را در حجم کمتر (حتی شاید بین 150 تا 200 صفحه) هم به سرانجام رساند. اما دو نوع اول، طولانیتر است و هنرجوی نوآموز را به دردسر میاندازد. محمدحسن شهسواری نیز گوشزد میکند: «آوردن کشمکشهای ذهنی فراوان در آغاز رمان یا توصیفهای طولانی یا نقل گذشتههای قهرمان، بدون فراز و فرود، دعوت خواننده به نخواندن آن است.» (حرکت در مه، ص 390) در عوض تاکید دارد: «نگران پیشداستان... نباشید. تا آخر رمان برای گفتن آن وقت دارید. به خصوص که خیلی وقتها آشکار کردن گذشته موجب جذابیت از طریق «رازگشایی» میشود.» (حرکت در مه، ص 390) با این توضیح، اگر بازه زمانی رمان کوتاه باشد، میتوانیم حوادث آن را به ترتیب زمان وقوع، از ابتدا تا انتها جلو ببریم. اما اگر بازه زمانی داستان طولانی باشد، به جای نقل حوادث به ترتیب زمان، بهتر است داستان را از زمان حال، و با حادثهای چشمگیر شروع کنیم، و به فراخور نیاز، حوادث گذشته شخصیتها را نمایش دهیم. مثلا فیلم سینمایی «بنجامین باتن» کل زندگی بنجامین را روایت میکند؛ نوزادی که پیرمرد به دنیا میآید و با گذر زمان به جوانی، نوجوانی، کودکی و نوزادی میرسد. فیلم از آنجا شروع میشود که همسر پیر بنجامین، روی تخت بیمارستان، ماجرا را برای دخترش بازگو میکند. داستان به طور متناوب، بین حال و گذشته در جریان است. با استفاده از این الگو و قالب روایی، هم کنجکاوی تماشاچی افزایش یافته، و هم در روایت ماجرا صرفهجویی و گزیدهگویی شده است. نکته: با توجه به مثال فوق، روشن شد که الگوی روایی با قالب روایی، رابطه تنگاتنگ و متقابل دارد. به عبارتی، انتخاب الگوی روایی خواهناخواه بر قالب روایی اثر میگذارد؛ و برعکس. در طرح رمان نقش بر آب، من به طور پیشفرض الگوی روایی را به کار بردم؛ به این صورت که ماجرا را از تسویه حساب طلبکاران عمو و انتقامجویی نوید آغاز کردم. به این طریق، ماجرای قتل رشید و زندانی شدن خلیل به پیشداستان فرستاده شد. فیلم پیشنهادی فیلم سینمایی «روز بر میآید» ماجرای زن و شوهری را روایت میکند که برای استراحت به ویلای خود رفتهاند. در این بین، غریبهای مهمان آن دو میشود. صدای غریبه به گوش زن آشنا میآید. همین سرآغاز ماجرا و مرور گذشته شخصیتها است. برای تماشای فیلم، روی تصویر فوق کلیک کنید. تمرین: با کلیک روی نوار زیر، طرح رمان پیشنهادی را بخوانید. برای حل یکی از تمرینها به آن احتیاج دارید. تمرین: قرار شد از تمرین مهم و مفید خلاصهنویسی غافل نشویم. بر همین اساس، داستان کوتاه «اندوه» نوشته آنتوان چخوف را بخوانید و خلاصه آن را در چند خط بنویسید. داستان را از اینجا دانلود کنید. در خلاصهنویسی کافی است مختصر توضیح دهید ماجرا از کجا شروع شد، چگونه ادامه یافت و به کجا ختم شد. خلاصه داستان را در قسمت پاسخ تمرینهای همین درس وارد کنید. تذکر: در این جلسه از فیلمها و داستانهای متعدد نام بردیم. مخصوصا لینک آن را نگذاشتیم تا ذهن شما آشفته و متشنج نشود. فعلا فقط بر تمرینهای جلسه و منابع پیشنهادی تمرکز کنید. بعدها لینک دانلود همه داستانها و فیلمها ارائه خواهد شد. تذکر ۱: برای مشاهده تمرینها، باید حتما با نام کاربری و کلمه عبور وارد شوید. تذکر ۲: برای مشاهده تمرینها، روی دکمه آبی رنگ «مرور آزمون درس» کلیک کنید. تذکر ۳: بعد از پاسخ به تمرینها، روی دکمه آبی رنگ «درس را تکمیل کن» کلیک کنید.