امروز ۵ دی ماه، زادروز بهرام بیضایی است.
پاییز ۱۳۹۰ در دوره فیلمنامهنویسی ثبت نام کردم. به دنبال کسی یا چیزی بودم که نوشته و طرز فکرش مرا تکان بدهد. به عبارت سادهتر بلد باشد خوب قصه بگوید.
استاد به ما هنرجویان تمرین داده بود که سی صفحه اول از فیلمنامهای را بخوانیم و شخصیت اصلی، و نیاز او را شناسایی کنیم. من برای اجرای این تمرین، از بین فیلمنامههای پیشنهادیِ استاد، فیلمنامه «پردهی نئی» را انتخاب کردم.
من این فیلمنامه را تا به حال چهار بار خواندهام.
همان روز یا فردا به کتابخانه رفتم و این کتاب را امانت گرفتم. نسخهای که در دست داشتم، ظاهرا اسکن شده بود. در هر صورت، ریخت و قیافهای چشمگیر و دلچسب نداشت. یادم هست حدود یک هفته کتاب را روی میز گذاشته بودم. هر بار به بهانهای از مطالعه و حل تمرین طفره میرفتم تا اینکه در نهایت فرصت را تمامشده یافتم. فردا باید به کلاس میرفتم؛ اما هنوز تمرین را حل نکرده بودم.
با اکراه کتاب را برداشتم و چند صفحه خواندم. فکر کنم صفحه هفت یا هشت فیلمنامه بود که اصلا همه چیز را از یاد بردم. چشم باز کردم دیدم وسط فیلمنامه هستم. آن روزها، چند صفحه که میخواندم سرم درد میگرفت. حین مطالعه پرده نئی نیز همین طور شد.
از مطالعه دست کشیدم. تصمیم گرفتم کمی استراحت کنم و بقیه فیلمنامه را بعداً بخوانم؛ اما نشد. به هیچوجه نتوانستم چشم از کتاب بردارم. به هر شکل ممکن، کتاب را تا انتها خواندم. اولین بار بود که ماجرایی مرا چنین تکان میداد. مطمئن شدم که میتوان زیبا داستان گفت و فیلم ساخت. خیلی تاسف خوردم که چرا این فیلمنامه هنوز ساخته نشده است؟
از آن روز به بعد، در فضای مجازی و حقیقی، دنبال هر سرنخ و مصاحبهای از بیضایی افتادم. تمام فیلمهای او را دیدهام. حدود ۸۰ درصد نوشتههای منتشرشدهاش را از فیلمنامه و نمایشنامه گرفته تا گفتگو و نقد را مثل تراکتور شخم زدهام. بیضایی یکی از مهمترین شخصیتهایی است که نگرش و نگارش او، همواره در پشت صحنهی نوشتهها، و پیشزمینهی اندیشههای من حاضر بوده است.
این هم یکی از زیباترین دیالوگهای پرده نئی:
از همان هفت سال پیش، او برای من الگویی در دنیای درام و داستان شد که به معنای واقعی کلمه، پیشش زانوی ادب به زمین زدم، و از خرمن دانش و بینشش خوشهها چیدم. سلیقه و شگردهای نگارشی او را تمرین کردم. با او به نمایش علاقهمند شدم. با او با ادبیات کهن ایرانزمین آشنا و به آن دلبسته شدم. فکر کردن را با او آموختم.
با وجود این، با برخی از باورهای او هم نظر نیستم. به بعضی نقد دارم؛ اما با اطمینان و صراحت تمام،شخصیت او را محترم میدانم و تلاش او را گرامی میدارم.
مطلقاً سزاوارِ کسی چون او نبود که سرِ پیری با ناامیدی و بیمهری از ایران برود. به قول پرویز پورحسینی «نبود او در سینما و تئاتر ایران، هر لحظهاش خسارت است.»
از آنها که به بیضایی توهین میکنند آزردهجان و رویگردانم، و همچنین مأیوسم از آنهایی که او را کورکورانه میستایند. بیضایی را باید شناخت. برای شناخت، لازم است قضاوت را به تاخیر بیندازیم و به جستجو دل ببازیم.
گفتگوی زاون قوکاسیان با بهرام بیضایی را از اینجا دانلود کنید.
برای شرکت در کارگاه رایگان «نویسنده شو»، روی عکس زیر کلیک کنید.