بسیاری از هنرجوها فکر میکنند فقط با آموختن تکنیکها، میتوان به جایگاه حرفهای دست یافت؛ این لازم هست؛ اما کافی نه. من روزانه پیامهای زیادی از نویسندههای نوقلم دریافت میکنم؛ مثل این: یا این: و یا این: هنرجو برای یادگیری تکنیکهای نویسندگی باید آماده شود. همان طور که قبل از …
بیشتر بخوانید »شاید وقتی دیگر؛ وقتی همه خوابیم!
امروز ۵ دی ماه، زادروز بهرام بیضایی است. پاییز ۱۳۹۰ در دوره فیلمنامهنویسی ثبت نام کردم. به دنبال کسی یا چیزی بودم که نوشته و طرز فکرش مرا تکان بدهد. به عبارت سادهتر بلد باشد خوب قصه بگوید. استاد به ما هنرجویان تمرین داده بود که سی صفحه اول از …
بیشتر بخوانید »شما برندهی یک دستگاه ماشین زمان شدهاید!
مبارکتان باشد! هر وقت که اراده کنید، میتوانید سوار ماشینتان شوید. اما بدانید که ماشین زمان، با دیگر وسائل نقلیه تفاوت دارد که تا کنون دیدهاید. فرمان این ماشین قلم شماست، و مسیری که باید آن را بپیمایید، برگههای یادداشتتان. در ابتدا، سواری گرفتن از ماشین زمان، نیازمندی توانایی ویژهای نیست؛ …
بیشتر بخوانید »فانوس نویسنده در دستان شما
سلام! سرانجام، پس از سه سال تلاش مستمر، فانوس نویسنده را روشن کردم. امیدوارم مطالب کتاب روشن گر باشد؛ طوری که نویسنده نوقلم را راهنمایی و نویسنده سردرگم را راهبری کند. فانوس نویسنده در کتابخانه ملی این کتاب بیش از همه، مناسب حال کسانی است که قصد دارند برای اولین …
بیشتر بخوانید »معنایِ مرگ یا مرگِ معنا؟
این روزها کتاب «مامان و معنی زندگی» را می خوانم. صراحت و صداقت نویسنده کتاب، اروین یالوم، مثال زدنی است. به نظرم موفقیت و تمایز او در میان روان درمانگران مشابه، از همین دو (صداقت و صراحت) سرچشمه می گیرد. در عین حال، یالوم نسبت به سرنوشت مراجعین خود حساس …
بیشتر بخوانید »مسئولیّت از دست رفته
یادم می آید که چندماه پیش چنین جمله ای را روی کاغذ نوشتم: «گزینه دوم بسیاری از ما برای زیستن، غیر از بدبختی، نه خوشبختی که نیستی است.» قسمت کمیک ماجرا آنجاست که به چشم خود بارها دیده ام که گاهی خوشبختی، با پای خود به برخی از افراد نزدیک …
بیشتر بخوانید »همه میدانند…
یادم می آید تازه کنکور داده بودم. به خاطر استرس های ایام کنکور حال چندان خوشی نداشتم. دکتر به من گفت سعی کن بیشتر کارهایی انجام بدهی که به آن علاقه داری. یادم هست وقتی از دکتر برگشتیم از یک کتاب فروشی دوره دو جلدی «درس حافظ» از دکتر محمد …
بیشتر بخوانید »«از یاد رفته» یا «بر باد رفته» مسئله این است
سال سوم راهنمایی در کنار درس، به فعالیت های پرورشی می پرداختم. اغراق نباشد، شاید نیمی از ساعات مدرسه را به جای آنکه سر کلاس باشم، به سرود و نمایش و فوتبال و جلسات شورای دانش آموزی اختصاص داده بودم. من با صد و یک رای نفر سوم شورای دانش …
بیشتر بخوانید »سنگباد؛ روایتی شتاب زده، از حکایتگری یک زن با معرفت
یادم می آید که پسربچه ای هفت ساله بودم. این اولین بار بود که به مشهد مسافرت می کردم. با اتوبوس رفتیم. هنوز برادر کوچکترم به دنیا نیامده بود. پدربزرگ و مادربزرگم هم با ما همراه بودند. آنها هر ساله با هیئت به مشهد می آمدند. یادم می آید وقتی …
بیشتر بخوانید »زیر گنبد مثل (۳)
ضرب المثل های شقّه شده: با یک دست نمی توان چند هندوانه بلند کرد. به خاطر یک بی نماز، در مسجد را نمی بندند. ضرب المثل نو رسیده: با یک دست در مسجد را نمی بندند. روایت هذیانی و مالیخولیایی ام از این مثل بی اصل و نسب: چشم باز …
بیشتر بخوانید »